رُمان مهدوی

رمان مهدوی ۸۳

رمان مهدوی 83
عکس نوشته رمان مهدوی ۸۳

 

رمان مهدوی – قسمت هشتاد و سوم

آرتور که تا آن لحظه سعی کرده بود به خود مسلط باشد، ویلیام را تنگ در آغوش گرفت و برای همیشه این حس خوب پدر و فرزندی را که هیچ‌وقت درباره والدین خویش تجربه نکرده بود، با همه وجود لمس کرد و در تک‌تک اعضای بدنش به خاطر سپرد. بعد از آن نوبت به خداحافظی با ادموند مهربان و دوست خوبش رسید، دست همدیگر را در دست گرفته و با نوعی حسرت به یکدیگر خیره شدند، حسرت روزهایی که به خوشی در کنار هم گذرانده و در بی‌خبری از وجود چنین لحظه‌ای دردناک سپری کرده بودند، حسرت روزهای رفته، حسرتِ ای‌کاش‌هایی که دیگر فکر کردن به آن‌ها جزئی از وجود هر دوی‌شان شده بود.

 وقتی انسان در پرورش احساسات و عواطفش مربی و معلم خوبی داشته باشد، هیچ‌گاه نمی‌تواند در مقابل خوبی‌ها و فطرت پاک انسانی سر تعظیم فرود نیاورد و از کنار دوستی، گذشت و مهربانی بی‌تفاوت عبور کند. این قانون در مورد آرتور مردل هم اتفاق افتاده بود و با همه خودپسندی‌ها، خودخواهی و لذت‌جویی‌ها در زندگی بی بند و بارش، بالاخره در دام محبت و پاکی خانواده پارکر گرفتار شده و اکنون ‌که زمان جدایی از آن‌ها بود، در حد مرگ برایش دردآور و جانکاه می‌نمود.

 آرتور در زندگی هیچ‌گاه محبت والدین و داشتن خواهر و برادر را تجربه نکرده بود، با اینکه خواهر و برادر واقعی داشت اما مدت‌ها بود که از آن‌ها بی‌خبر بود و این هرگز در زندگی‌اش جایی نداشت اما تصور ندیدن ادموند زجرآور بود.

رمان ادموند تالیف آمنه پازوکی

 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود…

 

 

بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا