داستان مهدوی ” اولین حضور در مسجد و نماز امام زمان (عج) “
اولین حضور در مسجد و نماز امام زمان (عج)
پشت سر من، آقایی با بغل دستی اش مشغول صحبت بود. همان طور که بیرون را نگاه می کردم شنیدم که می گفتند:
ـ محال است من به قم بیایم و پس از زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها سری به مسجد صاحب الزمان نزنم… خیلی چیزها درباره اش می گویند. از کرامات و معجزاتش…
ـ بله … قربانِ وجود مقدسش! یادش به خیر قدیما با چه مشقتی می آمدیم!
من ـ که اولین بار بود به مسجد مقدس جمکران می آمدم ـ نمی دانستم دقیقاً به چه جور جایی نزدیک می شویم. در برخی کتاب های مهدوی مطالب زیادی در مورد کرامات آقا در این مسجد مقدس خوانده بودم. دلم می خواست حرکت اتوبوس تندتر می شد تا زودتر به مقصد برسیم. از بغل دستی ام پرسیدم: شما تا به حال به این مسجد آمده اید؟ گفت: بار سوم است که با کاروان از کرج می آیم. شما چطور؟
– اولین بار است که می آیم.
– خدا قبول کند.
– ممنونم. از شما هم همین طور.
اتوبوس از جاده کاشان به سمت جاده مسجد مقدس پیچید. گنبد سبز و گلدسته های نورانی هر لحظه نمایان تر می شدند. به محوطه خارجی مسجد رسیدیم. من محو تماشای مسجد بودم که معلوم بود به تازگی عمارت قدیمی آن را وسعت داده اند. قبل از سفر، درباره تاریخ این مسجد مطالعه کرده بودم. در حدود ۱۱۰۰ سال پیش یکی از شیعیان به نام حسن بن مثله جمکرانی ـ که اهل روستای جمکران در حوالی قم بود ـ این مکان مقدس را به دستور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بنا کرد… .
در زوایای ذهنم به جست وجو پرداختم. نمایی مبهم از مسجد کوچکی که اول ساخته شده بود، به خاطرم آمد و آرام آرام به مسجد بزرگ فعلی تبدیل شد. در همین فکرها بودکه با ترمز اتوبوس و صدای راننده به خود آمدم.
ـ برادرا و خواهرا! التماس دعا، بعد از مراسم، قرارمون همین جا، به سلامت، خوش آمدید…
با فرستادن صلوات، یکی یکی از اتوبوس پیاده شدیم. همراه با دیگر مسافران به سمت در ورودی مسجد حرکت کردم. با دیدن مردمی که دسته دسته درحال ورود و خروج به مسجد بودند. به حضرت سلام می دادند. اشک می ریختند، سخت متأثر شده بودم، عظمت و معنویت این مکان حالم را دگرگون کرده بود.
وارد محوطه بزرگ شبستان مرکزی مسجد شدم. افرادی را با روپوش سرمه ای رنگ با سنین بین ۱۸ تا ۶۰ سال می دیدم که با عشق و محبت و با ادب و احترام، مردم را راهنمایی می کردند. ناگهان جمله ای که بالای سر در مسجد نوشته شده بود، نظرم را جلب کرد. هر کس در این مسجد دو رکعت نماز بخواند مثل این است که در مسجدالحرام نماز خوانده است .
حال عجیبی داشتم. حس می کردم در مسجد النبی هستم، در گوشه ای از شبستان دو رکعت نماز تحیّت خواندم. پس از آگاهی از طریقه خواندن نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، آن دو رکعت را شروع کردم. در رکعت اول وقتی در حال گفتن إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ بودم به یاد امام سجاد(ع) افتادم که این آیه را با گریه در نماز تکرار می کرد. پس از نماز به این فکر افتادم که راستی چرا زائر این مسجد باید در هر رکعت صد مرتبه این آیه را تکرار کنند که: خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم و چرا اسم این نماز، نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؟ به این نتیجه رسیدم که یار واقعی آقا کسی است که جز خدا برای خود معبودی نگیرد و از غیر او پرهیز کند و فقط دست نیاز به سوی او دراز کند.
آوای ملکوتی اذان مغرب در همه جا پیچیده بود. الله اکبر، الله اکبر… آری! راستی که فقط خدا بزرگ تر است و هر چیز غیر او کوچک است و حقیر.
پس از اقامه نماز جماعت و مراسم دعای توسل و گوش دادن به سخنرانی یک روحانی، با خرید چند جلد کتاب به سوی اتوبوس حرکت کردم. اتوبوس که راه افتاد، به سخنان آن روحانی فکر می کردم که می گفت: ما باید در زمان غیبت، کاری کنیم که زمینه ظهور فراهم شود. از مبارزه با خود گرفته تا مبارزه با آلودگی ها و نادرستی های جامعه. باید زمینه را آماده کرد تا ظهور منجی عالم تحقق یابد. باید موانع را از مسیر ظهور حضرت برداشت، نه این که خود موانعی ایجاد نموده و سنگ راه او باشیم .
اتوبوس در حال بازگشت بود و من هنوز در حال و هوای دیشب بودم. یکی از بچه های مسجد گفت: من که هفته دیگر هم می آیم. دیگری گفت: گویا این اردوی بچه های مسجد هر هفته انجام می شود و از طریق مساجد محل است. در حالی که به او نگاه می کردم، لبخندی زدم و با آرامش به صندلی تکیه دادم.
بخش ادبیات مهدوی "داستان مهدوی"