رمان مهدوی ۴
رمان مهدوی – قسمت چهارم
…آن شب بالای پل لندن تصمیم مهمی گرفت و باعجله خود را به خانه رساند. پلهها را دو تا یکی بالا رفت و وقتی وارد آپارتمانش شد،به سمت اتاق کارش دوید. پشت میز نشست و نامهای نوشت:
«الیزابت عزیز؛ وقتی این نامه را میخوانی بین من و شما همه چیز تمامشده. تا آنجا که من متوجه شدم شما هم قلباً تمایلی به ادامه این رابطه ندارید. پس بهتر است هر چه زودتر راه زندگی را از هم جدا کرده و بیشتر از این مانع پیشرفت یکدیگر نشویم. دوران خوش باهم بودنمان خیلی خیلی کوتاه و زودگذر بود. شاید از ابتدا برای با هم بودن عجله کردیم و بدون آشنایی کافی همدیگر رو پذیرفتیم درحالیکه فرسنگها بینمان فاصله بود.
حلقه نامزدیِمان را به نشانه پایان روابط همراه نامه پس میفرستم در ضمن به بازگرداندن پولهایی که به عنوان قرض از من گرفتید، نیازی نیست. پس نگران بِدهیتان نباشید. برایت آرزوی زندگی خوبی دارم»…
رمان ادموند تالیف آمنه پازوکی
با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذابی از این زندگی عجیب روشن شود…
بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"