رُمان مهدوی

رمان مهدوی ۴۵

رمان مهدوی 45
عکس نوشته رمان مهدوی ۴۵

 

رمان مهدوی – قسمت چهل و پنجم

چند روزی بود ملیکا حال دگرگونی داشت، احساسی مانند دل‌آشوبه و اضطرابی وصف‌نشدنی، گاهی حس می‌کرد از شدت ضعف در حال بی‌هوش شدن است اما با کسی در میان نمی‌گذاشت. بلند شد و به اتاق رفت، در را بست، سجاده‌اش را پهن کرد و مدتی به عبادت و راز و نیاز مشغول شد. از حسش مطمئن بود و انقلابی که درونش در حال شکل‌گیری بود، هرروز قوی‌تر می‌شد. سرانجام چند ساعتی را با خود و خدایش خلوت کرد و تصمیمش را گرفت.

 نزد بقیه برگشت و اعلام کرد که حاضر است از علی جدا شود و برای همیشه به کشور خود برگردد. او گفت خودش می‌تواند شوهرش را قانع کند که این بهترین راه است؛ بنابراین آرتور برای انجام مقدمات دیدار این زن و شوهر جوان بعد از ده روز راهی اسکاتلندیارد شد و ویلیام هم با سناتور تماس گرفت و نتیجه تصمیمشان را به او اعلام کرد.

 روز دیدار دو دلداده طوفان‌زده فرارسید، ادموند نمی‌دانست چه کسی قرار است به دیدنش بیاید اما ملیکا آن‌چنان دلهره‌ای داشت که به‌زور می‌توانست بر خود مسلط باشد. او را به اتاقی راهنمایی کردند تا آنجا منتظر آمدن ادموند بماند.

رمان ادموند تالیف آمنه پازوکی

 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود…

 

 

بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا