رمان مهدوی ۷۶
رمان مهدوی – قسمت هفتاد و ششم
روز مراسم مهمانهای زیادی در کلیسای قدیمی دهکده جمع شده بودند. یک روز آفتابی که از اوایل صبح نسیم خنکی در آن وزیدن گرفته بود. همهچیز خوب و آرام شروع شده و در حال انجام بود. از آنجا که هر کاری به ویلیام و ادموند سپرده میشد، در نهایت دقت به سرانجام میرسید، همه کارها خوب و منظم پیش میرفت. کلیه مهمانهایی که از لندن و یا شهرهای دیگر برای جشن دعوت شده بودند، از یکی دو شب قبل در مهمانخانه و ینچ فیلد که مربوط به قرن هفدهم میلادی بود و همچنین هتل چهار فصل همپشایر اقامت کرده و به خوبی پذیرایی میشدند.
در آن روز، عروس در یک لباس بسیار ساده سفید رنگ با آستینهای بلند مزین شده به تورهای بسیار مرغوب در کلیسا حاضر شد، دنباله لباس و تور روی سرش نسبتاً کوتاه و موهای بور و روشن انگلیسیاش که به سادگی پشت سرش جمع شده، به خوبی از زیر آن نمایان بود. چشمانش براقتر و خندانتر از همیشه به نظر میرسید. کلیسا با گلهای رز سفید و فصلی تزئین و مهمانها قبل از عروس و داماد در کلیسا حاضرشده بودند، عروس و داماد هم آنها را چندان منتظر نگذاشته و خیلی زود به جمع آنان پیوستند. مراسم در سادگی و آرامش برگزار شد و بعد از آن از مهمانها در خانه پارکرها پذیرایی شدند.
با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود…
بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"