رُمان مهدوی

رمان مهدوی ۸۱

رمان مهدوی 81
عکس نوشته رمان مهدوی ۸۱

 

رمان مهدوی – قسمت هشتاد و یکم

در این موقع که پدر و جاناتان باهم مشغول صحبت بودند، ادموند در کنار آن‌ها ایستاده و درحالی ‌که دستش را در جیب‌ شلوارش فرو برده بود، غرق در افکار خودش ظاهراً به گفتگوی آن‌ها گوش می‌داد.

 ناگهان پدر به نشانه اعتراض نگاه سرزنشباری به او انداخت و گفت: ادموند، حواست کجاست؟! آقای کوین با شما هستند!

 ادموند که گویی از دنیای دیگری به ناگاه وارد این دنیا شده است، با دستپاچگی دستش را به ‌طرف جاناتان دراز کرد و گفت: من رو عفو کنید آقای کوین، این لحظه‌های پایانی اضطراب زیادی دارم. با این‌حال از شما به خاطر همه ‌چیز ممنونم و امیدوارم روزی من هم بتونم براتون کار مفیدی انجام بدم. البته نه به این معنی که شما توی دردسر افتاده باشید!

 از دستپاچگی و درعین‌حال حرف‌های خالصانه ادموند، لبخندی بر روی لبان جاناتان نشست از همین رو دست دیگرش را هم بر روی دست او گذاشت و گفت: آقای ادموند، شما یکی از دوست‌داشتنی‌ترین مردهایی هستید که من در طول زندگی‌ام باهاشون آشنا شدم. قاطعانه میتونم بگم که وقار و متانت شما آدم رو تحت تأثیر قرار میده و هر کس حتی یک‌بار در زندگی با شما روبرو بشه، دیگه نمیتونه فراموشتون کنه. مطمئنم که موفق میشید، پس این‌ همه نگرانی لازم نیست

رمان ادموند تالیف آمنه پازوکی

 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود…

 

 

بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا