رُمان مهدوی

رمان مهدوی ۸۲

رمان مهدوی 82
عکس نوشته رمان مهدوی ۸۲

 

رمان مهدوی – قسمت هشتاد و دوم

– پدر! اون شب مهمونی لُرد ریچاردسون رو یادتونه؟ شما و مادر تا یک هفته با من حرف نزدید و جوابم رو نمی‌دادید!

– آخ، هنوز یادم میفته از دستت عصبانی میشم. بیچاره لُرد تا چند وقت هر جا من بودم تو اون مجلس شرکت نمی‌کرد، واقعاً که بعضی وقت‌ها پسر خودسر و بی ملاحظه ای میشی.

 ادموند خندید، ویلیام هم از یادآوری آن ماجرا لبخند کم رنگ و متینی زد که حمل بر تأیید رفتار پسرش نباشد. ۵ سال پیش در مهمانی هایی که به مناسبت فارغ‌التحصیلی دختر لُرد ریچاردسون، جین، برگزار شده بود، ادموند در مقابل پیشنهاد ازدواج لُرد با دخترش به ‌صراحت سبک‌سری و رفتار جلف او را به رخ پدرش کشیده و در نهایت در حضور چند تن از سناتورها و مردان سیاسی اعلام کرده بود که قصد ازدواج با چنین دختری را ندارد و همین مسئله باعث بروز مشکلاتی برای ویلیام شده بود؛ اما امروز که به آن خاطرات فکر می‌کردند در مقابل سختی‌های این مدت به نظر خنده‌دار می‌آمد.

 ویلیام دستش را دور شانه او حلقه کرد و گفت: درسته که اون شب با اون اظهارنظر جنجالی‌ات من رو خیلی خجالت‌زده کردی اما تو دلم به خاطر شجاعتت بهت افتخار می‌کردم.

رمان ادموند تالیف آمنه پازوکی

 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود…

 

 

بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا