مِنبَرَک و دلنوشته مهدوی ۲ : حجابِ غیبت…
حجابِ غیبت…
آقای من، بر منابر و معابرمان فریادت می زنیم تا بازگردی! اما غافلیم از اینکه، آنکه باید باز گردد شما نیستید! آن ما هستیم که باید به خودمان بازگردیم!
مولا جان، از شما می خواهیم تا صدایمان را بشنوی و نظری با گوشه ی چشمت بر ما افکنی! امّا از یاد برده ایم که شاهد و ناظر اعمالمانی و هفته ای دو بار پرونده ی کارهایمان را برابر چشمانت داری…
با ضجّه و عاجزانه میخواهیم، بلکه نشانی ات را بگویی و ما سراسیمه خود را فدای قدومت کنیم! امّا نمیدانم، چرا نمیتوانیم خواسته هایمان را فدای آمدنت کنیم! مگر محبوب ما نیستی و دائم آمدنت را نمیخواهیم؟ پس چرا آنچه تو میخواهی بر ما گران و سنگین و ناشدنیست؟
همه مان به دنبال آنانی می گردیم که تشرّف حضورت را داشته اند، امّا فراموش کردهایم که هر دم، ممکن است از کنارمان بگذری. یا صاحب الزمان همه مان آرزو می کنیم، کاش شما را می دیدیم و سلامی می گفتیم. ولی فراموش کردهایم که هر کجا سلامت بگوییم، پاسخ مان می دهی.
حتّی یادمان میرود، در کوی و برزن ها، بر هم سلام کنیم! شاید آنکه از کنارش به آرامی گذشتیم… گل نرگس… نمیدانم چه شد، این همه عطر نرگس را از یاد بردیم. شما دعایی کن. شاید به حُرمت دعایت ما هم برگشتیم. میخواستم از حجاب بگویم! اما حجاب غیبتت، دیگر حجابها را از ذهنم رُبود…
بخش پیام های مهدوی "منبرک و دلنوشته مهدوی"