رُمان مهدوی
-
رمان مهدوی ۶
رمان مهدوی – قسمت ششم …فریا باحالتی ملتمسانه به ادموند گفت: خواهش میکنم پیداش کن تا دیر نشده پیداش…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهدوی ۵
رمان مهدوی – قسمت پنجم ...در یکی از روزها، از صبح زود بعد از صرف صبحانه به کتابخانه پناه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهدوی ۴
رمان مهدوی – قسمت چهارم …آن شب بالای پل لندن تصمیم مهمی گرفت و باعجله خود را به خانه…
بیشتر بخوانید » -
رُمان مهدوی۳
رُمان مهدوی -قسمت سوم دو هفتهای از آن حادثه غریب، سپری شده . کمی اوضاع زندگی به حالت…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهدوی ۲
حس سرخوردگی و طرد شدگی فزاینده ای در ادموند شکل گرفته بود. خشمی سرکوب شده ،که قلبش را سوراخ و…
بیشتر بخوانید » -
رُمان مهدوی ۱
رُمان مهدوی -قسمت یکم باد نسبتا شدیدی از یک ساعت قبل شروع به وزیدن کرده بود، زوزه وحشتناک…
بیشتر بخوانید »