حکایات و تشرّفات

حکایات و تشرفات ۳۹ : مردِ ارزنی

حکایات و تشرفات 39
عکس نوشته حکایات و تشرفات ۳۹

 

حکایات و تشرفات ۳۹ : مردِ ارزنی

سید مرتضی نجفی نقل کرده: روزی با گروهی در مسجد کوفه بودیم و یکی از علمای معروف در میان ما بود. وقت نماز شد. در وسط مسجد کوفه، اندک آبى از قناتی وجود داشت و راه رسیدن به آن بسیار تنگ بود و گنجایش بیش از یک نفر را نداشت.

به آن جا رفتم که وضو بگیرم. دیدم شخص جلیلى با لباس اعراب بر لب آب نشسته و در نهایت طمأنینه و وقار وضو میگیرد. اندکی صبر کردم. چون صدای اقامه‌ی نماز بلند شد، گفتم: انگار نمیخواهی با شیخ نماز بخوانی. فرمود: نه! زیرا او شیخی ارزنی است.

بعد از نماز پیش شیخ رفتم و ماجرا را برایش نقل کردم. حال شیخ دگرگون شد و گفت: تو حضرت حجت را ملاقات کرده‌ای. من امسال ارزن زراعت کرده بودم. روزی به نماز ایستاده بودم و از ترس این که اعراب بادیه نشین بیایند و زراعتم را بدزدند، به فکر زراعت خود افتادم و آن حالت مرا از نماز بازداشت.

العبقری الحسان، ج۴، ص۴۲۷

خداوندا! به خاطر نمازهایمان، ما را ببخش…

 

 

بخش پیام های مهدوی "حکایات و تشرفات"
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا