رُمان مهدوی

رمان مهدوی ۷۸

رمان مهدوی 78
عکس نوشته رمان مهدوی ۷۸

 

رمان مهدوی – قسمت هفتاد و هشتم

سرانجام زمان رفتن به فرودگاه فرا رسید، همه‌چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه برای انجام امور بازرسی و کنترل بلیط باید به گیشه های مورد نظر مراجعه میکردند. در میانه راه ناگهان ادموند ایستاد، ویلیام اولین کسی بود که متوجه تغییر حالت او شد، گفت: چیزی شده اِد؟

– پدر، اون جا رو نگاه کنید! مسئول بازبینی و صحت پاسپورت‌ها دیوید نیست؟! پسر آقای پندلتون!

ویلیام سر چرخاند و به آن‌طرف نگاه کرد. حق با ادموند بود، این مرد از آن دسته افرادی بود که دشمن درجه‌یک خاندان پارکر به‌حساب می‌آمد، پدرش جرج پندلتون رئیس پلیس محلی وینچ فیلد و پسرش، دیوید از بچگی رقیب سرسخت ادموند بود، در هرجایی که می‌توانست خودی نشان دهد سعی می‌کرد وانمود کند از او بالاتر است و این حس حسادت و رقابت تا جایی پیش رفته بود که از هیچ کوششی برای پیش افتادن فروگذار نمی‌کرد.

ویلیام بازوی ادموند را محکم گرفت و گفت: ادموند، هر چیزی در چهره تو میتونه این آدم رو مشکوک کنه، پس عادی باش و مثل همیشه رفتار کن، نه بیشتر، نه کمتر! نگران نباش پسرم، فقط ازت خواهش می‌کنم اگه حرفی زد خودت رو کنترل کن.

رمان ادموند تالیف آمنه پازوکی

 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود…

 

 

بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا