دلنوشته مهدوی ” به دنبال توأم “
به دنبال توأم
سال هاست که به امید آمدنت چشم به آسمان دوختهایم و ذره ذره جان و دل را، به فریاد «العجل» سپردهایم با آن که ندای أین بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف سینه میسوزاند، قلب را به ناله «الغوث» امید تپیدن دادهایم و چشم هایمان را با نور «ادرکنی» مزیّن ساختهایم.
این جا کویر دل به جرعهای از باران تو نیازمند است تا از صحرای عدم به اقلیم وجود راه یابد. آری من که با هر نفسی لبریز نیازم،روی حاجتم به درگاه توست و چشم به انتظار آن که، جام عطشناکم را تو لبریز از لطف خود سازی، همواره مثنوی ظهور را زمزمه میکنم!در هر جمعه، ثانیههای وصالت را با عشق میشمارم و چشم به راه لحظه سبز اجابتم.
تو بهانه به جا ماندن و بودن عالمی، بقای خلقت به واسطه حضور توست و میان این دامنه گسترده آفرینش حضرتت، من کیام؟ ذرهای از غبار، که تنها با نسیم خوش عطر تو، به هوا برخواسته است و اگر عنایتی نباشد در هوای حیرانی و سرگردانی محو خواهم شد.
جانم مست تشرف به آستان پاک جمکران است و به جستجوی پیدای پنهانت و غیبت روشنت هر روز از مشرق آدینه طلوع میکنم و لحظاتم را پرواز میدهم تا شفاخانه وصل نیاز.
می خوانمت در غیاب و حضور در سکون و عبور…
بیا که نام تو آشوب عشق است در سینه عشاق.
برای دیدن تو دلها لحظهای دست از دعا بر نمیدارند تا خداوند آن طلعت رشید را به آنها بنمایاند.
ای بهاری ترین فصلها و ای سبزترین بهاران، دور از نگاه پر مهر تو و دور از عنایت رحیمانه تو و دور از کمترین لطف بی اندازه تو، من خزانم و سردم.
بیا که با تو بهاری میشوم و با تو ریشههای عشق در من رویت خواهند شد!
ای عاشقانه ترین طراوت ترانه هستی! من فصل ناله و دردم. با شعر انتظار تو؛
«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی»
رنگ شکفتن را در دل زنده نگاه داشتهام. بیا و دستم را بگیر و از غرقاب هلاک گناه بیرون کش که چیزی جز محبت و عشق بی دریغ تو، بیدارم نمی کند. تو را میخوانم، ای همسایه پنهانم، پروانه دل را به سمت اشتیاق تو پر میدهم.
خسته از روزهای بیتویی!
کاش که خدا عنایتی کند و تو زودتر از زود بیایی…
تا دیگر بر دل زنگار گرفته ننویسم، این جمعه هم گذشت، مولایم، چرا نیامدی؟!
«التماس دعا»
پدید آورنده: س. بابایی