رُمان مهدوی

رمان مهدوی ۴۱

رمان مهدوی 41
عکس نوشته رمان مهدوی ۴۱

 

رمان مهدوی – قسمت چهل و یکم

ادامه ی قسمت ۴۰

 ادموند نگاهش رو تیز کرد و پرسید: شما چی می‌خواین بگین؟!
– آقای پارکر! انکار نکنید، ما می‌دونیم که شما ۸ ماه پیش مبلغ ۲۰۰۰ پوند به خانم پنکس دادید برای اینکه…
– برای اینکه چی؟! بله من انکار نمی‌کنم که این پول رو به الیزابت قرض دادم اما… ادموند عصبانی شده بود، ابروانش در هم گره‌خورده و رنگ صورتش سرخ‌ شده بود.

– برای اینکه اون از شما باردار بوده آقای پارکر! و شما این پول رو به اون دادید تا در همان ماه‌های اولیه که از وجود چنین بچه ای باخبر شدید، مجبورش کنید که فرزندتون رو سر به نیست و این لکه ننگ رو پاک کنه اما اون حاضر به انجام چنین کاری نشد… و وقیحانه به ادموند خیره شد.

 آه از نهاد ادموند بلند ولی صدا در گلویش خفه شد، احساس می‌کرد سقف اتاق بر روی سرش خراب‌شده است؛ او در مدتی که با الیزابت نامزد بود حتی بندرت دست او را در دست گرفته بود چه برسد به اینکه بخواهد قبل از ازدواج رابطه ای نامشروع با او داشته باشد. زیر لب با خود گفت؛ خدایا، کمکم کن، و سرش را در دست گرفت…

رمان ادموند تالیف آمنه پازوکی

 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود…

 

 

بخش پیام های مهدوی "رمان مهدوی"
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا