دلنوشته مهدوی ” نوروزی دیگر، بدون تو… “
نوروزی دیگر، بدون تو…
نوروزی دیگر، بدون تو…
و امسال هم تمام شد …
یک سال دیگر هم رفت، یک بهار دیگر هم به عمرمان اضافه شد و … تو را ندیدیم.
همه دارند خود را برای عید آماده میکنند، همه دارند سینهای هفت سینشان را میچینند، همه دارند برای سفرهایشان برنامه ریزی میکنند، همه دارند برای تحویل سال لحظه شماری میکنند و… آیا کسی برای دیدن گل روی تو لحظه شماری میکند؟
آری عزیز دلها؛ ای یوسف فاطمه! بگذار از نوروزی بنویسم که هیچ فرقی با بقیه روزها نمیکند. بگذار از دلخوشی ساختگی بگویم که بدون تو معنایی ندارد. بگذار از غفلت سرد و بیانتهایی بگویم که غبارش تمام زندگیمان، خاطراتمان، خانوادهمان، و حتی نوروزمان را پوشانده و با هیچ جرمگیر و پاک کنندهای هم از بین نمیرود و تو را از یادمان برده است.
بگذار از نوروزی بنویسم که بدون عطر ظهورت نامبارک است… بگذار بگویم که هر چند همیشه نوروز را جشن میگیریم، اما وقتی تصویر نیامدنت و مظلومیتت بر صفحه دلمان نقش میبندد جشن نوروزمان را از رونق میاندازد.
اما سرانجام خواهی آمد و کوچههای دلمان را سرسبز خواهی کرد و مرهمی بر دل داغدار خواهی گذاشت. خواهی آمد تا از فراز تمام منارههای عالم، گلبانگ «لا اله الا الله» طنین انداز شود …
آن روز است که بزرگترین جشن نوروز را در کنار تو برگزار کنیم و همه با هم با شکوهترین هفت سین تاریخ را به افتخار ظهور سبزت و در کنار حضور سبزت بچینیم و آن مبارکترین نوروز را به هم تبریک بگوییم؛ انشاءالله.
پدیدآونده: علی مرادخانی
بخش ادبیات مهدوی "دلنوشته مهدوی"